زلزله

سكوتي به رنگ چشماي تو

زلزله

دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم فرصت افطار هم ندادی عجله ات برای چه بود؟ همه سنگ ها کلوخ هایی که پدر


بنام سقف بر سرمان انباشته بود پیکرهای کوچکمان را درهم پیچید .ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند آنها که هیچ گاه در


روستایمان ندیده بودمشان .لودر هم آوردند با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا. میدانی لودر همان ماشینی است که در شهرها برای


ساخت خانه از آن استفاده میکنند و در روستا برای برداشتن آوار از سرمردم .قرار هست وام هم بدهند دستور داده اند خیلی خیلی سریع


همان وامی که پدر هرگز نتوانست برای گرفتن نصف آن نیز ضامن پیدا کند تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود هی با گل و


سنگ سقف را بپوشاند وای پدر چقدر سنگین کرده بودی این اوار را میدانی زلزله با امدن تو روستای ما را شناختند .میکویند کمک به زلزله زدگان


ثواب دارد درست ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟ چرا برخی آدمها برای بیدار شدن و لرزیدن قلبشان به 6


ریشتر لرزه احتیاج دارند میدانی زلزله به چی فکر میکنم به روستای بعدی به ثواب بعدی لودر بعدی درمانگاه بعدی و به زنده های لودر و


کمپوت ندیده ها - پدرهایی که با تنگدستی اوارهای بعدی را تکه تکه - تکه به سقف خراب خود می چینند تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از


زیر آن بردارند میدانی زلزله ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند ز مثل زندگی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در شنبه 28 مرداد 1391برچسب:, ساعت 23:36 توسط نجمه